ایوب

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

هر بار که درو برام باز می کرد
هزار بار خورد میشدم
و هر بار که تصمیم می گرفتم ازش بخوام این کارو نکنه
یاد چشمای جعفری خدمه ی درمانگاه میوفتادم که وقتی خدمات خارج از وظیفه شو نمی پذیرفتی
انگار که ناگهان غرق مه می شدن و یه چیزی تو اونا میشکست

واسه همین راننده رو مجبور می کردم یه کم دورتر بایسته و قبل از اینکه به ماشین برسه پیاده می شدم
و با صدای بلند و پر انرژی باهاش خوش و بش
می کردم که موضوع به حاشیه رانده بشه
و بلافاصله از گستره ی نگاه سرد و بی روحش در می رفتم

اون روز اما نبود
وقتی جای خالیشو دیدم خشکم زد
انگار یه شهاب سنگ خورده بود جلوی در و یه سوراخ گنده جای ایوب نشسته بود
روز بعدم جای ایوب هنوز سوراخ بود
و روز بعدش
و بعدش
و بعدش
و سوراخ هی عمیق و عمیق تر می شد

فکر کردم نکنه مرده باشه

سخت بود تصور کردن ایوبِ مرده بدون لباساش
لباسای نگهبانیش
اصلا یه قانونی وجود داره
ایوب ها نمی میرند بلکه از شکلی به شکل دیگر
درمی آیند

فکرشو بکن آدم می تونست کالبدشو هم مثل لباساش عوض کنه
اون وقت دیگه هیشکی نمیتونست پشت هیچ
چهره ای پنهان بشه چون ادما یاد می گرفتن یه جور دیگه همو بشناسن
مثلا مثل سگا بو بکشن

ایوب موهای لَختی داشت که همیشه با دقت به طرف بالا شانه شده بودن
انگار دونه دونه سر جاشون قرار داده شده باشن
و واکس خورده باشن
از جاشون تکون نمی خوردن
با اون گونه های استخوانی برجسته که کمتر پیش می آمد رنگ لبخندی رو به خودشون ببینن و اخم میون ابروهای هشتی پر پشتش و بینی عقابی آدمو یاد یکی از لردهای قرن هجدهم بریتانیا مینداخت

ناخدا جیمز کوک

همش حس می کردی اون یه آدم اشتباهیه
که جاش اینجا نیست
که الان باید ایستاده بر دماغه ی یک کشتی در آب های خروشان در حالی که دستی رو بر قبضه ی شمشیر گذاشته و دستی رو سایبان چشمهاش کرده در پی کشف سرزمین های ناشناخته به افق خیره شده باشه

و این باعث میشد وقتی درو واسم باز می کرد
حالم بدتر بشه
.
.
.

بالاخره اون از مسافرت برگشت
.
.
.
انگار کله اش چپه شده بود
موهای سرش ناپدید شده بودن و یه کلاه شبیه کلاه نمدی نشسته بود روی سرس
و به جاش کلی مو روی صورتش روییده بود
ریش !!
و ابروهای پرپشتش بیشتر تو چشم می زدن
و شلوارش ،
دیگه خط اتوی شلوارش هندونه قاچ نمیکرد
اصلا خط اتو نداشت
چون از اون شلوارای گشادی که ده نفر باهم توش جا میشن تنش بود
.
.
.
اون روز با خیال راحت به راننده گفتم بره جلوی در
شاید یه جورایی مطمئن بودم که دیگه در ماشینو برام باز نمی کنه
شایدم ........
دستم که نشست روی دستگیره ، ناخوداگاه یک آن مکث کردم
دیدمش که داره میاد ولی خیلی آهسته انگار که دلش نمیخواست برسه

یه اتفاقی افتاده بود
انگار دیگه احساس شرم نداشتم یه حس دیگه جاشو گرفته بود یه حس مبهم
انگار اونی که باید ایوب باشه برگشته بود
اما یه چیزی هنوز اذیتم می کرد
من اون یکی ایوبو می خواستم ؟
شایدم نه
نمیدونم
.
.
.
.
.
.

یلدا

...
ما را در سایت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : friyish بازدید : 154 تاريخ : پنجشنبه 13 تير 1398 ساعت: 15:07